در
احوال یکی از مشتاقان دلسوخته و شیفتگان چشمبهدر دوخته گفتهاند که
چهلشب، چهارشنبه در مسجد سهله، ملازم آستان امید بود. هفتهها با عشق و
شوق در انتظار امام موعود، جان میداد و جان میگرفت. روزها و شبها
میگذشت و لحظهبهلحظه در انتظار میگذراند.
دستی به روفتن غبار راه، بر خاک میکشید و
دستی به ادب خدمتگزاری بر سینه مینهاد. پایی به سراسیمگی حرکت بر میآورد و
پایی به احتیاط خطر، باز میکشید. چشمی به مراقبت نظر میبست و چشمی به
انتظار گذر میگشود.